گروه : فرهنگی /

شناسه: 4239

03 آذر 1403 16:02

دیدگاه: 0

ارسال توسط:

خاطرات زندگی عاشقانه یک جانباز در ماه عسل/ جانبازی که همه فکر می‌کردند شهید شده است

هجدهمین برنامه ماه عسل با اجرای احسان علیخانی روایتگر زندگی یک جانباز بود.


پاکسازی مناطق مین‌گذاری شده وظیفه سنگینی است/ در تاریکی و سکوت شب بارها مرگ را به چشم خود دیدمبه گزارش خبرنگار حوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ هجدهمین برنامه ماه عسل روایتگر زندگی یک جانباز بود.

آقای زرگر و همسرش مهمان روز گذشته ماه عسل بودند. آقای زرگر در زمان جنگ مسئولیت تخریب مین‌های کار گذاشته شده در خط مقدم جبهه را بر عهده داشت که بعد از جنگ مناطق بسیاری را نیز پاکسازی کرده بود.

آقای زرگر در ابتدا درباره خانواده خود گفت: در محله فلاح تهران زندگى می‌کردیم و پنج برادر و دو خواهر بودیم، یکی از برادرهای من در عملیات بیت‌المقدس جانباز شد و دیگری در عملیات کردستان. یکی از برادرهایم به شهادت رسید.

علیخانی ادامه داد: منطقه فلاح در تهران، منطقه عجيبی است. چند سال گذشته در سالگرد شهدا با يك عددی مواجه شدم كه گویای این نکته بود که این منطقه چند هزار نفر شهید دارد، حتی می‌توانیم بگوییم آمار شهدای این نقطه تهران برابر با چند استان است.

آقای زرگر در ادامه صحبت‌های خود اظهار داشت: در زمان انقلاب یک بار در مدرسه اعلامیه بین بچه‌ها پخش کردند و به دلیل بازیگوشی هایم فکر کردند کار من است و مرا دستگیر کردند و به کلانتری ۱۵ بردند. بعد از اینکه یک روز آنجا بودم مدیر مدرسه متوجه شد که کار من نیست، وساطت کرد و من را آزاد کردند.

زرگر در خصوص آشنایی با همسر خود عنوان کرد: همسرم در بهترین‌ محله ما زندگی می کرد، موردهای زیادی در ذهنم بود البته من چند خواستگاری رفته بودم. اما زمانی که به خواستگاری همسرم رفتم، جانباز شده بودم و شرایط خوبی نداشتم.

همسر آقای زرگر ادامه داد: آقای زرگر با برادرم آشنا بودند، از طریق برادرم خواستگاری کرده بودند اما من به دلیل اینکه بیشتر خواستگارها را رد می‌کردم برای این خواستگاری سه روز زمان خواستم.

وی افزود: آن موقع دست، گوش و پای آقای زرگر مشكل داشت، از لحاظ مالی هم به برادرم  گفته بودند كه  پول خانه هم ندارند. اما تأکید کرده بودند که در مورد مسائل زندگی هر چه را که اسلام گفته باشد، قبول دارد. همسرم پیش از ازدواج سه شرط هم برای من گذاشت و شرط‌ها این بود که امکان دارد یا شهید شود یا جانبازتر از وضعیت فعلی‌اش و یا به اسارت برسد و من با آگاهی کامل از این شرایط سه روز پس از خواستگاری به او جواب مثبت دادم.

خانم زرگر در خصوص اصلی‌ترین دلیل برای پذیرفتن ازدواج عنوان کرد: ما بعد از انقلاب با جنگ تحمیلی مواجه شدیم و من می‌خواستم در آن شرایط دین خودم را ادا کنم. البته پس از این که به پیشنهاد ازدواج آقای زرگر جواب مثبت دادم موج زیادی از مخالفت‌ها به راه افتاد. آنها می‌گفتند الان ازدواج نکنم تا درسم تمام شود. حتی نه ماه طول کشید تا خانواده قبول کردند.

وی ادامه داد: پس از یک عروسی و خرید ساده ازدواج کردیم که پس از ۲۸ روز  آقای زرگر به جبهه رفت و بعد از چهار ماه به تهران برگشت. همان موقع شرایطی مهیا کرده بودند که رزمندگان می‌توانند خانواده خود را به اینجا بیاورند. بعد از یک سال با دخترم زهرا راهی منطقه دزفول شدیم تا همراه همسرم باشیم.

در ادامه آقای زرگر درباره حال و هوای متفاوت زندگی جانبازان که در منطقه تخریب حضور داشتند و موج آنها را گرفته بود، صحبت کرد.

در بخش دیگر خانم زرگر درباره زندگی در دزفول اظهار داشت: ما در ساختمانی ساکن شدیم که دو خانواده در کنار هم زندگی می‌کردیم. اما خانواده دیگر، یک هفته بعد از آمدن ما نقل مکان کردند و ما تنها شدیم.

شرایط سختی بود، بعد از دو ماه تنهایی یک روز قرار شد با همسرم بیرون برویم. من زهرا را آماده کردم و منتظر بودم اما خبری از آمدن همسرم نشد تا ساعت یک  نیمه شب خبری نشد و من و زهرا تنها بودیم و مثل همیشه سکوت و تاریکی همه جا را فرا گرفته بود. ما حق روشن کردن چراغ را نداشتیم. ناگهان صدایی از خیابان آمد و من فکر کردم شهر سقوط کرده است. من همراه خودم اسلحه داشتم و همان زمان تمرین می‌کردم اگر عراقی‌ها وارد شوند چگونه از پشت به آنها حمله کنم. به این نتیجه رسیده بودم که خودم را بکشم اما توانایی کشتن فرزندم را نداشتم تا دست عراقی‌ها نيفتد. آن شب فقط ياد حضرتِ ابراهيم افتادم و مرتب راه می‌رفتم و گریه می‌کردم.

وی افزود: بعد از اینکه نماز صبح خواندم دوباره منتظر بودم تا اینکه هفت صبح همسرم آمد. من باور نمی‌کردم و می‌گفتم بگو من خواب نیستم. البته آن روز برادرم با همسرش به خانه ما آمدند و من از دیدن آنها آن‌ قدر گریه می‌کردم که راننده‌ای که آنها را آورده بود، به حال من گریه می‌کرد.

در ادامه علیخانی پیرامون مجروح شدن آقای زرگر سوال پرسید و همسر او ادامه داد: بعد از دزفول ما به کرمانشاه رفتیم. بعد از مدتی وی در عملیاتی به جراحت شدیدی دچار شد به طوری که همه فکر کرده بودند شهید شده است. اما چند روزی در کما می‌رود و من در آن یازده روز خبری از همسرم نداشتم و شرایط سختی داشتم.

در پایان برنامه «ماه عسل»، فرزندان زرگر در قاب تلویزیون حضور پیدا کردند و پیرامون فعالیت پدر خود در منطقه مین و پاکسازی آن مناطق صحبت کردند.

انتهای پیام/

نویسنده :

نظرات
آرشیو