گروه : گزارش /

شناسه: 5633

03 آذر 1403 08:14

دیدگاه: 0

ارسال توسط:

آتش آسیب ها زیر خاکستر بزک ها پنهان نمی ماند؛ تزریق مُسکن یا درمان قطعی در اسلام آباد گنبد؟

روزی برای بی شناسنامه بودنش قلم زدم و امروز بعد از گذشت سه سال ، سهم این محله از شناسنامۀ المثنایی که با الحاق به روستای مجاورصادر شده، دو خیابان آسفالت و کارهایی است که قطعا آنچه باید باشد نیست.

به گزارش قابوس نامه، حساسیت نسبت به مناطق آسیب پذیر، دستور اجرای طرح های ویژه و در نهایت چندین و چند جلسه و تاکید استانی و شهرستانی قطعا نتایج بهتری را در ذهن متصور می کند که امروز شاهد آن در این محله اسلام آباد گنبد نیستیم!

وارد اسلام آباد می شویم که حالا دیگر به روستای قلندرآباد ملحق شده است ، هنوز مانند سه سال پیش با مدرسه ای فرسوده روبرو می شوم که البته نوید ساختن سرویس های بهداشتی آن از سوی خیرین به گوش می رسد و ساختمان مدرسه هنوز در انتظار گشایش دیگری است .

qaboosnameh 1

سمت چپ نیز مغازه هایی که همچون گذشته بنزین در بطری ریخته و می فروشند و جلوتر باز هم انباشت زباله!

qaboosnameh 2

qaboosnameh 3

و باز کمی جلوتر پارکی که سهم کودکان محله بعد از الحاق به روستای مجاور است، البته در زمینی نامسطح و وسایل بازی فلزی که به نظر می رسد، نیازاست ناظران و بازرسان اداره استاندارد به آنجا هم سری بزنند.

qaboosnameh 4

qaboosnameh 6

وارد محله می شوم تا شاید تغییراتی که در جلسات مختلف شنیده ام به چشم ببینم، ظاهرا فضا عوض شده است اما هنوز نه زمزمه بلکه فریادهایی از فقر ، نداری و اعتیاد از گوشه و کنار به گوش می رسد و اهالی مشتاق برای معرفی افرادی هستند که سالهاست با فقر دست و پنجه نرم می کنند و برای امرارو معاش وسیله هایی را برگزیده اند که با هدف ارتقاء و توسعۀ اجتماعی، فاصلۀ عمیقی دارد.

qaboosnameh 7

سراغ یکی از همان قدیمی ها می روم زن تنهایی که همچون محله اش بی شناسنامه بود و هنوز هم هست "مادر سحر". در را به روی ما باز می کند کمی خانه اش تغییر کرده است اما هنوز در همان تک اتاق زندگی می کند.

qaboosnameh 15

پسرش هم اینجاست وقتی می بیند برای تهیه گزارش آمده ایم باز داستان شناسنامه را از اول تعریف می کند و جعفر در ادامۀ حرف های مادرش از خودش می گوید و شناسنامه ای که ندارد!

جعفر می گوید: "وقتی آقام زنده بود رفتم تا برای گرفتن شناسنامه اقدام کنم اما ندادند و گفتند که سن قانونی برای اقدام ندارم، بعد ها که آقام فوت کرد ؛چون اسم من در شناسنامه اش نبود با گواهی فوت هم نتوانستم کاری کنم تا مشکل شناسنامه حل شود."

qaboosnameh 14

او که به گفتۀ اهالی جوانی سالم و پرتلاش است، ادامه می دهد؛  الان سالهاست به همه ادارات مرتبط سرزده ام از فرمانداری گرفته تا ادارۀ ثبت احوال حتی تهران هم رفتم اما پیگیری ها به جایی نرسید و چندماه پیش هم نامه ای از دادگستری دادند تا بتوانم بند هشتی از پرورشگاه درست کنم که آن را را هم ثبت احوال گم کرده است!"

به سمت خانۀ دیگری که اهالی آدرس آن را می دهند حرکت می کنیم کوچه ای باریک و بن بست در نزدیکی مسجد که در انتهای سمت راست آن دری کوچک است. بعد از چند بار ضربه زدن به در ، خانم جوانی در را باز می کند.

وارد خانه می شوم و قتی می گویم برای تهیه گزارش آمده ام و از او می خواهم از زندگیش بگوید همانطور که در گوشۀ حیاط کوچکِ پر از ضایعات خانه اش در حال شستن ظرف است، شروع به حرف زدن می کند.

qaboosnameh 8

این زن جوان که گاهی برای میوه چینی و کار در زمین های کشاورزی می رود در این باره می گوید: برای هر  روز کار تنها 18 هزار تومان دستمزد می گیرم البته اگر کار باشد.

او ادامه می دهد:  با شوهرم شب ها برای جمع آوری ضایعات به خیابانها می رویم اما درآمدمان کفاف زندگیمان را نمی دهد؛ دو فرزند دارم که یکی ششم و دیگری امسال به مدرسه می رود اما خرج تحصیلشان را ندارم. پسرم هم می گوید دیگر به مدرسه نمی روم و می خواهم کار کنم.

qaboosnameh 10

مادر در حال صحبت است که امیر محمد از راه می رسد با یک ماهی که در دست دارد و می گوید خودش از رودخانه صید کرده است.

با اصرار راضی می شود از او عکس بگیرم اما جواب سوالاتم را نمی دهد و مدام خودش را قایم می کند اما بالاخره می گوید می خواهم کار کنم و تعمیرکار شوم، پول در بیاورم و ... سکوت می کند.

qaboosnameh 11

پدر امیرمحمد از درون اتاق صدایش می زند بگو برای چی می خواهی کار کنی؟ حرف هایی که همیشه به من میزنی را بگو! "لباس بخرم ، پول در بیاورم دوچرخه بخرم " چرا اینها را که به من میگی به خانوم نمی گی؟"

خانۀ آنها برق هم ندارم چون هزینۀ پرداخت هزینۀ خرید امتیاز برق را ندارند و برای رفع نیاز خودشان از همسایه برق گرفته اند اما جالب اینجاست در این وانفسای زندگی این زوج ، ماهواره به راه است و و فقر مالی آنها در کنار فقر فرهنگی که امواج آن شبانه روز از جعبۀ جادو در مسیر زندگیشان جذب می شود ،به چشم می آید!

qaboosnameh 9

قصه هنوز ادامه دارد و خانه هایی که نمی شود نام خانه بر آنها گذاشت و زن و مردی که در آن زندگی می کنند! نیمی از سقف حصیری آن ریخته و مرد خانه با پاهایی فلج در گوشه ای از این چاردیواری با همسرش نشسته است.

qaboosnameh 12

اینجا  زنی دیگر هم هست که علی رغم سن کمی که دارد به خاطر قاچاق مواد به زندان افتاده و با همسرش در این خانه زندگی می کنند و بخاطر این مشکلات فرزندشان در کنار آنها نیست و در یکی از مراکز نگهداری کودکان بهزیستی زندگی می کند.

qaboosnameh 13

مسیر ادامه دارد و باز به قصد جای دیگر حرکت می کنیم ،ظاهر روستا را با گذشته مقایسه می کنم تغییراتی داشته است اما آسیب هایی که زیر پوست این محله رسوخ کرده است عمقی فراتر از آن دارد که با توزیع چند بسته غذایی و برگزاری چند کلاس و مشاوره ابلاغی ترمیم شود!

سفر چند ساعتۀ ما به این محله هنوز ادامه دارد و همراه با یکی از اهالی که اینجا را خوب می شناسد سراغ خانواده ای دیگر می رویم ، وارد خانۀ پیرزنی که یک پسر و سه دختر دارد می شویم.

علی رغم مشکلات زیادی که دختران این پیرزن دارند دغدغۀ خاصی در چهرۀ مادر دیده نمی شود چون خود او نیز معتاد است و برایش فرقی نمی کند که دخترانش با تکدیگری و یا به هر نحوی چطور 2000 تومن برای هر بار مصرف مواد را در می آورند و فقط اینکه از او پولی نخواهند برایش کافیست!

qaboosnameh 16

سه دختر و پسر این پیرزن هر روز در شهر سرگردان می چرخند و با تکدیگری درآمدی کسب می کنند تا به قول مادر خرج زندگیشان که نه بلکه خرج مواد و مصرفشان را در آورند و از خماری دربیایند.

qaboosnameh 20

البته او می گوید پسرش معتاد نیست و فقط چون کار ندارد گدایی می کند و اگر کار باشد ، سرکار می رود و کارگری هم می کند.

در مسیر که می رویم مدام به این زنان که چگونه از جایگاه واقعی خود افول کرده اند و به آن عزتی که باید یک زن در جامعه داشته باشد فکر میکنم.

ذهن من هنوز درگیر است و روستائیان اغلب منتظرند تا برای گزارش به خانۀ آنها برویم، درخواست برای گفتن دردهایشان زیاد است و وقت ما محدود.

سراغ خانه ای دیگر می رویم البته یک باب مغازه که حالا بخاطر نداشتن جا و مکان مامنی برای یک پیرزن همراه پسر و نوه اش شده است.

qaboosnameh 17

نوۀ این زن تنها هفت سال دارد به اصرار من کیف مدرسه اش را می آورد اما فقر مالی به قدری است که رغبتی برای تحصیل در او دیده نمی شود و مدام می گوید: " من دیگه مدرسه نمی رم"و البته نمی دانم آیا کسی کارهایی برای تغییر نگاه این کودکان و ایجاد انگیزه برای تحصیل در آنها هم انجام می دهد؟ شاید هم کاری شده باشد ولی آثارش دیده نمی شود و موثر واقع نشده است!

qaboosnameh 19

مادربزرگ هم از کاستی های زندگیش می گوید و شرح  همان " نداری ها" که واژۀ مشترک اغلب خانواده ها در اینجاست.

انگار آسیب بر پیشانی این محله حک شده و سناریوی نانوشتۀ اسلام آباد فی البداهه بر روی پرده رفته است و بخاطر عمق دردها و آسیب های اجتماعی خیال توقف ندارد.

اما به خوبی می توان احساس کرد اینجا همتی انقلابی و نگاهی دلسوزانه می خواهد؛ البته نه در کلام بلکه در عمل تا کودکی از تحصیل باز نماند و دختران جوانش پی هیچ ، سراسیمه در سراشیبی نابودی قرار نگیرند.

یادمان باشد رقابت بی سابقۀ گنبد در آسیب های اجتماعی با شهر بزرگی چون تهران زنگ خطر بزرگی است که آتش آن با جرقه های زیر خاکستر این محله ها زبانه می کشد.

مطب مرتبط گزارش:: قابوس نامه از اسلام آباد و مشکلات آن "اینجا هیچ جایی نیست!"

گزارش از راحله شاددل

انتهای پیام/

نویسنده :

نظرات
آرشیو